جدول جو
جدول جو

معنی گرده گاه - جستجوی لغت در جدول جو

گرده گاه
جایی از بدن انسان یا حیوان که کلیه در آنجا قرار دارد
تصویری از گرده گاه
تصویر گرده گاه
فرهنگ فارسی عمید
گرده گاه
(گُ دَ / دِ)
آنجای که گرده بدانجاست. آنجای از درون انسان یا حیوان که گرده (قلوه) بدانجاست. قلوه گاه:
بزد نیزه بر گردگاه دو گرد
برآورد و زد بر زمین کردخرد.
اسدی.
بدین یال و گردی برو گرده گاه
چه سنجد به چنگال او کینه خواه.
اسدی.
و خرقه های با آب یخ سرد کرد بر گرده گاه می نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
گرده گاه فلک شکافته باد
که یکی گرده با جگر ندهد.
انوری.
ولف در فهرست شاهنامه گرده گاه (به ضم اول) و گرده گه (به ضم اول) (مخفف آن را) به معنی قد و قامت دانسته و به فرهنگ عبدالقادر هم ارجاع کرده است
لغت نامه دهخدا
گرده گاه
جایی که گرده (قلوه) بدانجاست: و خرقه های با آب یخ سرد کرده بر گرده می نهند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیده گاه
تصویر دیده گاه
دیدگاه، جای نشستن یا ایستادن دیدبان، جای بلند که از بالای آن دیدبانی کنند، چشم انداز، منظره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده گاه
تصویر خرده گاه
فرورفتگی بالای سم اسب که حلقۀ بخو را در آنجا می بندند، بخولق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرده ماهی
تصویر گرده ماهی
آنچه پشت و پهلویش پخ و مانند پشت ماهی باشد، سرعت گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرده بان
تصویر گرده بان
کوهان شتر، کمرگاه، گودبان، گردبان، سنام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعده گاه
تصویر وعده گاه
جای قرارداد، محلی که برای ملاقات معین شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرقه گاه
تصویر غرقه گاه
جای غرق شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجده گاه
تصویر سجده گاه
جای سجده کردن، محل عبادت، مسجد
فرهنگ فارسی عمید
(خُ دَ / دِ یِ)
ریزه های کاه. جثاره. جثاله
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
کنایه از لب و دهان معشوق. (آنندراج) :
که مهر از خنده گاه شیشه بردار
ز ابر خشک لعل تر فروبار.
حکیم زلالی (از آنندراج).
فکرت او خنده گاه دوست را ماند بدانک
چون خلیل از نار گلبرگ رطیبش یافتم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ دَ / دِ)
قبله. (ترجمان القرآن). مسجد. جای سجده. قبله گاه که در آنجا پیشانی بخاک نهند تواضع را:
شهی که بارگه اوست سجده گاه ملوک
همی برند بر آن سجده گه ملوک نماز.
سوزنی.
ساعتی در خدای خود نالید
روی در سجده گاه خود مالید.
نظامی.
رفت در مسجد سوی محراب شد
سجده گاه از اشک شه پر آب شد.
مولوی.
او خدو انداخت بر رویی که ماه
سجده آرد پیش او در سجده گاه.
(مثنوی).
سجده گاه هفت اقلیم است مسندگاه تو
قبلۀ هفت آسمانست آسمان آفتاب.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ قَ / قِ)
جای عمیق از آب که امکان خلاصی در آن متصور نباشد. (آنندراج). غرقگاه. آنجا که غرق شوند:
بس کس که اوفتاد در این غرقه گاه غم
چشم خلاص داشت، سفینه اش وفا نکرد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ / ضِ)
معرض. نمایشگاه. عرضگاه. رجوع به عرضگاه شود:
خدائی که هست آفرینش پناه
چو بیند نیازی در این عرضه گاه.
نظامی.
، عرضگاه و فراهم آمدنگاه دشمن. (ناظم الاطباء). رجوع به عرضگاه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ / صِ)
میدانگاه. فراخنای. فضا و ساحت. جای گشاده و با وسعت:
هم او عرصه گاهی است شیب و فراز
معلق جهانبانش گسترده باز.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
مرکّب از: دیده + گاه، پسوند مکان، دیده گاه. (جهانگیری)، دیدگه. جای نشستن دیده بان باشد. (برهان) (انجمن آرا)، جائی که دیدبان نشیند. (شرفنامۀ منیری)، جای نشستن دیده بان است و میتواند که اینجا لفظ دید بدون ’ها’ بود. (آنندراج)، رصدگاه. مرصاد. مرقبه. مرصد:
پدید آمد از دور گرد سپاه
غودیده بان آمد از دیده گاه.
فردوسی.
خروشی بلند آمد از دیده گاه
بگودرز کای پهلوان سپاه.
فردوسی.
چو از راه برخاست گرد سپاه
نگه کرد بینادل از دیدگاه.
فردوسی.
وزان پس خروش آمد از دیدگاه
که گرد سواران برآمد ز راه.
فردوسی.
سواران او را بدان دیده گاه
بر دیده بان دید مانده براه.
اسدی.
چو زی اژدها ماند یک میل راه
بدیدند بر ره یکی دیده گاه.
اسدی.
خروشی برآمد از آن دیدگاه
که فردا برآید ز ایران سپاه.
جلالی.
رجوع به دیدگاه شود، منظره. چشم انداز
لغت نامه دهخدا
(گِ)
نام محلی کنار راه دوراهی حرمک به زابل میان دوراهی حرمک و تاسوکی، واقع در 32500هزارگزی دوراهی حرمک
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مهریز شهرستان یزد، واقع در 28هزارگزی خاور مهریز و 20هزارگزی خاور راه شوسۀ یزد به اصفهان. هوای آن کوهستانی و معتدل و دارای 611 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، شغل مردان زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
پیهی باشد بر روی کلیه ها. فروقه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ گُ)
گناه صغیر. مقابل گناه کبیر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گِدَ / دِ)
نگهبان، چه گرده بمعنی نگاه هم آمده است. (برهان) (آنندراج). جردبان معرب گرده بان است. (منتهی الارب) ، بخیل. ممسک. لئیم
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
بندگاه سر دست و پای اسب و استر و خر و امثال آن باشدکه چدار و بخاو بر آن نهند و ریسمان بر آن بندند. (از برهان قاطع) (از آنندراج). موضع بالای سم اسپ و استر و خر و امثال آن باشد که چدار و اشکیل بر آن بندند. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). خردگاه ستور آنجای که پای بند بدان بندند و بمیخ استوار کنند. (یادداشت بخط مؤلف). رسغ. (منتهی الارب). حذاله. (ربنجنی). وظیف. ثنّه. آنجای از دست و پای که استخوانهای بسیار بدانجاست. (یادداشت بخط مؤلف) :
برون کند خرد از خرده گاه لهوشکال
فروکشد طرب از طره جای عیش لگام.
ابوالفرج رونی.
عرن، درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا شود. (منتهی الارب) ، آنجای از مچ دست و پای که استخوانهای خرد (سمسمانیات) دارد. مچ دست. مچ پای. (یادداشت بخط مؤلف). مفصل میان ساعد و کف که استخوان خرد بسیار در آنجاست. (یادداشت بخط مؤلف).
- خرده گاه ساق، قسمت نازکتر از ساق پا و خود ساق پا. (از ناظم الاطبا).
، آن جای از سینۀ شتر که در وقت خوابیدن بر زمین نهد و آن مانند کف پای او شده باشد. خردگاه. (برهان قاطع). مخدّم. مخدّمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ گَهْ)
مخفف گرده گاه، قد و قامت. (ولف). و رجوع به گرده گاه شود.
- گرده گه برکشیدن، کنایه از بلندبالا شدن. کشاله کردن:
ز پستی و کندی به مردی رسید
توانگر شد و گرده گه برکشید.
فردوسی.
میان تنگ و باریک همچون پلنگ
کجا گرده گه برکشد روز جنگ.
فردوسی.
و رجوع به گرده گاه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وعده گاه
تصویر وعده گاه
پیمانگاه، دیدارگاه جای قرارداد، زمان قرار داد، محل ملاقات میعاد: (عاشق شیدا در ساعت معین در وعده گاه حاضر شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرده بان
تصویر گرده بان
نگاهبان نگهبان حارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرده ماهی
تصویر گرده ماهی
دارای انحنا مانند پشت ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرقه گاه
تصویر غرقه گاه
جای غرق شدن غرقه گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجده گاه
تصویر سجده گاه
قبله، مسجد
فرهنگ لغت هوشیار
محلی که دیده بان از آنجا مراقبت و نگاهبانی میکند، منظره چشم انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردو گاه
تصویر اردو گاه
محل اردو معسکر لشکر گاه
فرهنگ لغت هوشیار
یا گرده گه برکشیدن، قد کشیدن بلند بالا شدن: زپستی و کندی بمردی رسید توانگر شد و گرده گه برکشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرده پیه
تصویر گرده پیه
پیهی است بر روی کلیتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرده بان
تصویر گرده بان
((گِ دِ))
نگاهبان، نگهبان، حارس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وعده گاه
تصویر وعده گاه
محل ملاقات، میعاد
فرهنگ فارسی معین